Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


یک فنجان عشق

میل کردنش آسان نیست...

من در خیال تو


تو در خیال من


هیچ یک


در خیال دیگری نمیگنجیم


پاره ریسمانی


که مارا به هم وصل میکند


"عادت است " !!


 

+نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت15:59توسط رها | |

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

+نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,ساعت1:14توسط رها | |

نقـش یـــک درخــت خشک را


در زنـدگی بازی میکـنم



نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم

یا هیزم شکن پـیــر…


+نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,ساعت1:51توسط رها | |

هر وقت دلم میگرفت بادوست خوبم


"سایه" صحبت میکردم... آه امروز هوا ابریست...

+نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,ساعت1:6توسط رها | |

چند وقتیست هر چه می گردم . . .


هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم 


نگاهم اما . . .


گاهی حرف می زند ،


گاهی فریاد می کشد . . .


 

+نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,ساعت1:49توسط رها | |

اولین روز دبستان بازگرد

کودکیها شاد و خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن

+نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,ساعت1:17توسط رها | |

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.           خدایا !خسته ام!نمی توانم.

 ابنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نمازوتربخوان                  خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار

شوم.

بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان         خدایا سه رکعت زیاد است

بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان         خدایا !امروز خیلی خسته ام نماز وتر بخوانم!آیا راه دیگری ندارد؟

بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله      خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از

سرم می پرد!

بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله     خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

ملائکه ی من! ببینید من انقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است

چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است

امشب با من حرف نزده

خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را می گویند

هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود

خورشید از مشرق سر بر می آورد

خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد...

.

 

+نوشته شده در چهار شنبه 4 مهر 1391برچسب:,ساعت23:26توسط رها | |